جدول جو
جدول جو

معنی افگانه فکندن - جستجوی لغت در جدول جو

افگانه فکندن(مُ یَ ضَ)
بچۀ ناتمام سقط کردن. بچه را پیش از موعد طبیعی انداختن:
مادرروزی ار افگانه فکند
غم مبر انده افگانه مخور.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ دَ لَ)
رایج کردن افسانه. افسانه را رواج دادن:
تا طره ات بخواب نبیند دگر شکست
افسانۀ درستی پیمان درافکنم.
ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی).
و رجوع به افسانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
سقط کردن جنین را، چنانکه: زن کودک افگانه کرد. (یادداشت مؤلف) :
مادر ایام اگرچه از فنا آبستن است
چرخ بهر عمر او افگانه کرده ست از فنا.
سنایی.
مادر نحل که افگانه کند هر سحرش
چون شفق خون شده زهدان بخراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا